دیکتاتوری امری است ظالمانه و ناپسند که توسط حاکمان مستبد، مستکبر، خودخواه و ثروت اندوز بر مردم مظلوم تحمیل می شود. در حوادث پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، عدهای با طرح شعار عوام فریبانهی"مرگ بر دیکتاتور" سعی کردند که جریان پیروز در انتخابات را به نادیده گرفتن حقوقشان متهم کنند. اما سوالی که مطرح است این است که به واقع دیکتاتوری را در جامعه چه کسانی بسط و گسترش میدهند ؟ و یا اینکه دیکتاتورهای واقعی در جامعه امروزی ما چه کسانی هستند؟ برای تشریح این موضوع تنها کافی به معنای حقیقی واژهی دیکتاتور توجه کنیم. آنچه تاریخ گذشتگان ما می گوید این است که دیکتاتورها افرادی بودند که همواره از مردم عادی تحت حاکمیت خویش دور بودند و تنها با قشر مرفه و ثروتمند جامعه در ارتباط بودهاند و از حکومتی که ریاست آن را بر عهده داشتند فقط و فقط به فکر مال اندوزی برای خویش ویا نزدیکانشان بودهاند. حلقهی قدرت در این نوع حکومتها همواره محدود به عدهای انگشت شمار است که آنها نیز از نظری خونی و فکری بستگی زیادی با حاکم مستبد دارند. با این اوصاف دیکتاتور واقعی آیا در دوران هشت ساله سازندگی و هشت ساله اصلاحات بوده یا نه در دوره 4 ساله دولت خدمتگزار و عدالت محور؟ با نگاهی کوتاه در مورد دوران 4 ساله دکتر احمدینژاد می توان فهمید که ایشان از اموال بیتالمال به نفع خویش و یا نزدیکانش بهره نگرفته است. آیا غیر از این است که ایشان 60 سفر استانی داشتهاند؛ به طوری که به دور افتادهترین و محرومترین نقاط این مرز و بوم عزیز سرکشی کرده و مشکلات آنان را بررسی و حل نمودهاند. اصولاً می توان دیکتاتور بود و به فکر مستضعفین و محرومین جامعه بود؟ فردی که حتی غذای روزانه خویش را از منزل می آورد و در این مدت حتی از حقوق دریافتی به حق ریاست جمهوری ریالی دریافت نکرده است و تنها منبع درآمدی ایشان از طریق هیئت علمی دانشگاه و تدریس در آنجاست؛ چگونه می توان باور کرد که فردی که حالات روحیاش در نوع تعامل با مردم پایین دست جامعه در ابتدای دوران تصدی ریاست جمهوری با حال حاضرش هیچ تفاوتی ایجاد نشده بلکه از قبل نیز ارادتش به مردم مستضعف بیشتر شده دیکتاتور باشد!؟ کسی که خود را نه تنها بالاتر از مردم نمیداند بلکه خود را خادم و خدمتگزار مردم میداند دیکتاتور باشد؟ شاید منظور عدهای از دیکتاتور این است که چرا با ما با قانون رفتار می کنید، ما حقمان بیش از قانون است!؟ این نوع رفتار خود منجر به یک دیکتاتوری میگردد که میتوان به آن "دیکتاتوری مدرن" گفت. دیکتاتوری که اگر خواستههای غیر قانونی ما برآورده نشد دست به نافرمانی مدنی، ایجاد اغتشاش، ناامنی، تخریب شخصیت جریان مقابل، مظلوم نمایی و محکوم کردن نظام حاکم به نادیده گرفتن خواستههای معترضین زد. حال بهتر است نگاهی مختصر به دوران اقای هاشمی رفسنجانی کنیم. ایشان در دوران هشت ساله ریاست جمهوری خویش هیچ گونه تعاملی با مردم پاییندست نداشت و تنها با اقلیت ثروتمند و مرفه جامعه که حول ایشان جمع شده بودند حلقه بستهی قدرت-ثروتی را ایجاد کرد که موجب شکلگیری مافیای قدرت -ثروت شد. مافیایی که دیکتاتوری مدرن را کلید زد و هر جایی که مخالفی میدید به طریقی آن را از میان بر می داشت؛ نمونهی این دیکتاتوریها، قتلهای زنجیرهای است که در دهه 70 اتفاق افتاد. افرادی از این دست تنها کافی است که خود در قدرت نباشند، رقیب مقابل را از هر طریق می خواهند که به زانو در آورند. در دیکتاتوری مدرن اگر منافع فرد یا گروه تأمین نشد بایستی از هر طریقی کاری کرد که مشروعیت و مقبولیت حاکم قانونی از بین برود. برایشان فرقی نمی کند که چه کسی باشد؛ مهم آن است رقیب مانعی برای رسیدن آنها به اهدافشان است. در حوادث پس از انتخابات دیکتاتوری مدرن بارها از سوی جریان سوختهی اصلاحات کلید خورد. فریب مردم با اعلام اینکه در انتخابات تقلب گستردهای رخ داده است و تکرار آن از طریق رسانههای تحت امرشان. اردوکشی خیابانی و به میدان آوردن عدهای آشوبگر که اساساً نه نظام را قبول دارند ونه در انتخابات شرکت کردهاند به عنوان اهرم فشاری بر جریان پیروز در انتخابات، زیر سوال بردن مبانی حکومتی نظام جمهوری اسلامی نظیر ولایت فقیه برای آنکه این ذهنیت را در جامعه ایجاد و سپس رشد و تقویت کنند که نظام به رأی مردم خیانت کرده است و اصولاً نظام برای مردم ارزشی قائل نیست. تمام اینها اجزای یک کودتای رنگین یا مخملین هستند. اساساً خود کودتای رنگین نوعی دیکتاوری مدرن است که تفاوت آن با دیکتاتوری فاشیستی و نازیستی در فریب مردم برای شکلدهی و اجرای آن است. در ظاهر هیچ گونه دیکتاتوری نیست، چون که ذات این نوع دیکتاتوری در فریب مردم با مفاهیمی همچون آزادی، دموکراسی، مبارزه با دیکتاتور و احقاق حقوق حقهاشان است، افراد کمتر متوجه میشوند که تحت دیکتاتوری و سوء استفادهی عدهای فریبکار واقع شدهاند.
چند روز پیش آقای هاشمی رفسنجانی گفتند که: قانون اساسی حق را به مردم میدهد. بحث اینجاست که کسی نگفت که قانون اساسی حق را از آن مردم نمیداند. شاید تعبیر ایشان از مردم، قشر مرفه و ثروتمند جامعه یا به تعبیر امام (ره) مرفهین بیدرد هستند. اگر قانون اساسی حق را از آن مردم می داند پس چرا رأی 17 میلیونی دوره نهم ریاست جمهوری و رأی 24 میلیونی دوره دهم ریاست جمهوری مردم به دکتر احمدینژاد را نمیخواهند بپذیرند؟ و در مقابل آن توطئه و فتنهگری میکنند؟ چرا مردم مخالف ایشان اصلاً جزء مردم حساب نمیشوند و فقط و فقط مردم همانهایی هستند که دور آنها جمع میشوند. چرا فردی که در یک روستای دورافتاده با کمترین امکانات زندگی می کند جزء مردم محسوب نمیشود!؟
بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که مقاومت و سرکشی مافیای قدرت- ثروت در برابر نه 24 میلیونی به آنها و رأی قاطع به رئیس جمهور مردمی و خدمتگزار خود یک دیکتاتوری مدرن است. دیکتاتوری که در قالب طرح عناوینی همچون اینکه صدای مخالف هم بایستی شنیده شود و یا اینکه فضای نقد و اعتراض در جامعه بایستی وجود داشته باشد در حال اشاعه از سوی این جریان سوخته است. آقای هاشمی رفسنجانی بهتر است که رجوعی به دوران هشت ساله ریاست جمهوری خویش کنند تا شاید به شکاف بین دولت و مردم که در زمان ایشان ایجاد شد پی ببرند. شکافی که سبب شد در جامعه، نظام طبقاتی شکل گیرد و حرف مرفهین بیدرد بر مردم عادی برتری و اولویت داشته باشد که این خود عاملی برای شکلگیری دیکتاتوری مدرن در زمان ایشان بود.
سلام دوست عزیز
اگه یه روز یه جایی گیرت بیارم میدونم چیکارت میکنم
من فعلا خارج از کشورم ولیاگه بیا ایران
بد میبینی
سبز به رنگ خون ندا
این جمله تا آخر عمر نکبت بارت فراموش نکن
نامرد های قاتل و دیکتانور ...
با سلام
عید سعید قربان بر شما مبارک باد
مطالب جالب و قابل تاملی بود
و شاید گفت مایه تاسف....
خوشحال میشم با شما تبادل لینک داشته باشم
اگر موافقید اعلام کنید
در پناه حق